| سید مهدی سیدی |
مردم در جهل میسوختند. عشقِ شمشیر و شراب، خانهها را ویران کرده بود. دختران یکبهیک در قبرهای تیره جان میباختند. زنها به ارث میرسیدند. شعرها بر شهوتها میافزود. همهجا تاریک بود. سالها از آسمان نبوت، هدایت نمیبارید. بتها حکومت میکردند و دینارها چون فرعون بر اریکه قدرت لم دادهبودند. جز اصحاب قدرت و ثروت، همه برده و کنیز بودند. بشر سر بر زانوی نادانی، خون میگریست… .
ناگهان نوری متولد شد. خورشیدی کامل در آسمان مکه طلوع کرد. کعبه زنده شد. حرا خندید. جبرائیل کارش را از نو آغاز کرد. شیطان به لانههای تاریک خود خزید. قرآن معجزه کرد. انسان تازه شد. امید جاری گشت. اخلاق و ایثار، دینار و طلا را به زیر کشید. ایمان در قلبها متبلور شد. عالمِ غیب پرده از رخسار برگرفت و بهشت به خوبان و پاکان رخ نمود. «محمد» آمد. «مصطفی» دنیا را از آن خود کرد. «احمد» عالم را نجات داد. غدیر در نبرد با سقیفه دنیا را سبزپوش کرد. «فاطمه» محور شد. «علی» سرور شد. «حسن» کرامت را معنا کرد و «حسین» شهادت را آفرید. «محمد» زمستان را بهار کرد و سرزمین جهل را کشتزار عقل و معنا ساخت. عبادت جاهلانه جای خود را به ولایت عارفانه داد… .
و امروز دوباره دنیا تار است، تاریک است. سرخ و ویران است. دختران زیر بمبها مفقود میشوند و مادران زیر آوارها مدفون میمانند. شیطان دوباره به ایمان طمع کرده و کاخهای سفید دوباره در برابر سلیمان و داوود پرچم مبارزه بلند کرده. حرا را تار عنکبوت گرفته و صفحاتی از قرآن گم شده است. جبرائیل دنبال قلب امین میگردد و «یا ایها الناس»های خدا دنبال «یا ایها الذین آمنو»ها میگردد.
مکه پیامبر میخواهد و کعبه میخواهد دیوارش را برای علی بشکافد. دنیا دوباره آمنه و بنت اسد میخواهد. نسل عبدالمطلبها دوباره باید بازگردند و ابوطالبها و حمزهها و جعفرها باید در احد و بدر و احزاب شمشیر به دست گیرند. دنیا محمدی تازه میخواهد. «مهدی موعود» میطلبد. دنیای پر از سازمان ملل و لاهه، پر از گاندی و ماندلا، به ناتو و موساد، به سیا و نتانیاهو باخته است. دنیا به یک سوار سبزپوش آرزوها احتیاج مبرم دارد. عالم، منتقم خون میخواهد. بشر، محمدی از نسل محمد میخواهد. دنیا هنوز و بیش از همه قرنها منتظر و مضطر است: «اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوء».