| سید مهدی سیدی |
مدتها در پی معشوقتان دویدهاید؛ نفسزنان امتداد نهرها و دشتها را گرفتهاید و از سرزمین هیولای هفتسر عبور کردهاید. زخمها برداشتهاید و رنج راه را برای دیدنش بر دوش حمل کردهاید. حالا در دامنه کوه، ناباورانه و ناگاه نگاهتان به کلبه چوبی معشوق خیره میشود؛ کلبهای در دامنه جنگل که تنور آن روشن است و نور زیبای زرد و آبی از پنجرههایش به بیرون فوران میکند. جاده منتهی به کلبه با گلهای زیبای زنبق و نرگس صحنهآرایی شده، پرچینها پر از سبزه و سرود است، رایحه بهشتی غریبی در حوالی کلبه به مشام میرسد.
معشوق شما – همانکه عمری را در حسرت دیدارش دربهدر شهر و بیابان و خیابان بودهاید – با لباسی زیبا و چهرهای خندان – کمی آنسوتر در ورودی کلبه به انتظار شما ایستاده است.
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
حالا نوبت وصال است. ثانیههایی چند تا همآغوشی محبوب باقی نمانده است؛ زمان، زمان رؤیایی و آسمان سرشار از ترنم باران و دشت آبستن بهار است. عالم مستعد قربانی کردن غمها و هجرانها است.
این کلبه عشق، ماه «رمضان» است و آن معشوق «خدا».
ربنا میخوانند! ابوحمزه به آواز درآمده و سحر به «اللّهم إنّى أَسْئَلک» زنده شده است. پروردگار عالم در صحن زیبای رمضان به انتظار ایستاده که بعد از عمری دربهدری و کوچ و زخم به او برسیم و او را در آغوش که نه، او ما را در آغوش بگیرد.
تا در گوشمان زمزمه عشق و محبت بخواند که: «یا عِبادی الَّذین أسْرَفوا عَلَى أَنفُسهم لا تَقنَطوا من رَحمَه اللَّه». دستمان را در دستان گرم و لطیفش بگیرد و شادباش این بندگی را بخواند که: «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه».
اوست که به بهانه ماه رمضان روزهای مدیدی است چشمانتظار ما ایستاده و لحظهها را میشمارد که بنده فراریاش بازگردد و آهنگ استغفار بخواند. همین «جَعَلتُ الاِقرار بالذَّنب اِلیک وسیلَتی» کافی است که خدا زمین و زمان را به پایمان قربانی کند و بنده توبهکننده را یکجا و یکراست، مال خودش کند.
درهای این کلبه بهشتی باز است. خدای مشتاق درست همانجا ایستاده و صفی از فرشتههای خوب و زیبا، دفزنان اسم خدا را به شعر میخوانند که «سبوح قدوس رب الملائکته و الروح».