| سید مهدی سیدی |
نُه ساعت؛ شوخی نیست!
در ورودی دربار یزید نگاهتان دارند و زجرتان دهند؛
چگونه؟
سر بابایتان را بر آستانه در آویزان کنند و مجبورتان کنند تمام مدت در میان نگاه هرزه نامحرمان، در میان غل و زنجیر اینپا و آنپا کنید؛
و کمی قبلتر در بازار دمشق، اهل ذمه را مجبور کرده باشند شما را به نیت اسیران خارجی هو کنند و گاهی به صورتتان آب دهان بیندازند! معاذالله از این بیشرمی و جسارت خائنانه!
و حالا بعدازآن همه فشار روحی و آسیب روانی؛
دهها زن و کودک را میان نظامیان خونخوار و پاسبانان قاتل نگاه دارند؛
تا به محضر یزید – آن امیر سگباز و فحشا صفت – رسانده شوند؛
تا او هم دوباره بر سر بریده حسینبنعلی چوب خیزران بکوبد و شراب بنوشد و به کاروان اسرا طعنه زند.
یزید لعنهاللهعلیه، پاسبانان را امر کند که نباید اجازه دهید هیچ کودکی با دیدن سر بریده پدر فریاد بزند و یا ناله سر دهد. پس هرکس گریه کرده باشد کتک خورده باشد و تازیانههای سنگین بدنش را کبود کرده باشد.
گویند یکی از دختران حسین (ع) نگاهش به سر بریده بابا میافتد؛ شروع میکند با گریه و زاری، پیامبر (ص) را صدا زدن که یا جداه! این کشته فتاده به هامون حسین توست!
و ناگاه سربازی از دژخیمان در اطاعت امر سلطان، سیلی دردناکی بر صورت دختر مینوازد آنچنان که راوی میگوید: و لَطَمَها لَطمَهً حَصَرَ وَجهَها؛
یعنی سیلی آنچنان بزرگ و درشت بود که مساحت دستهای سرباز، تمام حجم صورت دختر گریان را پوشاند…